English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2388 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
penance U وادار به توبه کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to be penanced U با ریاضت توبه کردن
to do penance U با ریاضت توبه کردن
repent U توبه کردن پشیمان شدن
repenting U توبه کردن پشیمان شدن
repented U توبه کردن پشیمان شدن
to repent one's sins U از گناهان خود توبه کردن
repents U توبه کردن پشیمان شدن
To vow never to do it again. <idiom> پشت دست خود را داغ کردن [توبه کردن]
compels U وادار کردن
compelling U وادار کردن
impels U وادار کردن
impelled U وادار کردن
persuades U وادار کردن
enforcing U وادار کردن
enforces U وادار کردن
compelled U وادار کردن
inducing U وادار کردن
compel U وادار کردن
induce U وادار کردن
impel U وادار کردن
impelling U وادار کردن
forcing U وادار کردن
persuade U وادار کردن
forces U وادار کردن
induces U وادار کردن
enforced U وادار کردن
endue U وادار کردن
persuading U وادار کردن
enforce U وادار کردن
induced U وادار کردن
force U وادار کردن
hustles U بزور وادار کردن
coercing U بزور وادار کردن
coerces U بزور وادار کردن
bring on U وادار به عمل کردن
coerce U بزور وادار کردن
enforce U وادار کردن مجبورکردن
pacified U به صلح وادار کردن
pacifies U به صلح وادار کردن
coerced U بزور وادار کردن
pacifying U به صلح وادار کردن
hustled U بزور وادار کردن
hustle U بزور وادار کردن
intimidate U با تهدید وادار کردن
hustling U بزور وادار کردن
intimidates U با تهدید وادار کردن
entrap into U با اغفال وادار کردن به .....
enforces U وادار کردن مجبورکردن
pacification U به صلح وادار کردن
pacify U به صلح وادار کردن
to make repeat U وادار به تکرار کردن
to persuade in to an act U وادار بکاری کردن
enforced U وادار کردن مجبورکردن
enforcing U وادار کردن مجبورکردن
overpersuade U کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
to instigate something U چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
constrain U بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constraining U بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrains U بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
obliges U وادار کردن مرهون ساختن
having U مجبور بودن وادار کردن
to persuade somebody of something U کسی را وادار به چیزی کردن
have U مجبور بودن وادار کردن
obliged U وادار کردن مرهون ساختن
oblige U وادار کردن مرهون ساختن
to lead on U وادار به اقدامات بیشتری کردن
trick someone into doing somethings U با حیله کسی را وادار به کاری کردن
change of engagement U وادار کردن حریف به تغییرمسیر شمشیر
imprest U وادار بخدمت لشکری یادریایی کردن
to put any one through a book U کسیرا وادار بخواندن کتابی کردن
incited U باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforce U مجبور کردن وادار کردن به کاری
inciting U باصرار وادار کردن تحریک کردن
incites U باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforcement U مجبور کردن وادار کردن به اکراه
enforced U مجبور کردن وادار کردن به کاری
incite U باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforces U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcing U مجبور کردن وادار کردن به کاری
collecting U وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
suborn U به وسیله تطمیع به کار بد یاگواهی دروغ وادار کردن
collects U وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
change of leg U وادار کردن اسب به تغییر پادر چهارنعل کوتاه
collect U وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
extends U وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extending U وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extend U وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
lead U هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
leads U هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
moves U وادار کردن تحریک کردن
move U وادار کردن تحریک کردن
moved U وادار کردن تحریک کردن
hobble U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hopple U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbling U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbles U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
irrepentant U بی توبه
repentance U توبه
resipiscence U توبه
contrition U توبه
impenitence U عدم توبه
contrite U توبه کار
penintent U توبه کار
penitent U توبه کار
penitence U ندامت توبه
impenitent U توبه ناپذیر
repenter U توبه کار
repentantly U از روی توبه و پشیمانی
penitential psalms U مزامیر توبه و استغفار
shrift U ایین توبه وبخشش
shrive U توبه دادن وبخشیدن
penintent U شخص توبه کار
contrite U از روی توبه وپشیمانی
resipiscent U توبه کار تائب
magdalen or lene U فاحشه توبه کرده
contritely U ازروی توبه وپشیمانی
penitently U از روی پشیمانی و توبه
shrove tuesday U سه شنبه قبل ازچهارشنبه توبه
penance U توبه وطلب بخشایش پشیمانی
shrovetide U سه روز قبل ازچهارشنبه توبه
impenitence U بی میلی نسبت بتوبه توبه ناپذیری
penitentially U چنانکه شخص را پشیمان و توبه کارنماید
mardi gras U سه روز قبل از چهارشنبه توبه کاتولیک ها که دراستان لویزیانا کاروان شادی حرکت میکند
mullion=middle post U وادار
muntin U وادار
trumeau U وادار
prompter U وادار کننده
persuadable U وادار کردنی
impellor U وادار کننده
persuasible U وادار کردنی
suasive U وادار کننده
persuasive U وادار کننده
impeller U وادار کننده
he was made to go U وادار به رفتن شد
inducible U وادار کردنی
prompters U وادار کننده
transom U وادار افقی
middle lintel in window U وادار میانی پنجره
neutralized U وادار به بیطرفی شده
impellent U محرک وادار کننده
i made him go U او را وادار کردم برود
incitation U وادار سازی اغوا
he acted from impluse U اورابکردن ان کار وادار کرد
make U باعث شدن وادار یا مجبورکردن
makes U باعث شدن وادار یا مجبورکردن
The party was latched on to him. He was saddled with the party. U میهمانی را بگردنش گذاشتند ( ترغیب یا وادار شد )
to compel the attendance of a witness U وادار به حاضر شدن شاهدی [قانون]
they howled the speaker down U سخنگوراباجیغ وداد وادار به پایین امدن کردند
following my lead U یک جور بازی که هر بازیکن را وادار میکنند هرکاری که استاد کرد او نیز بکند
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedaled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
correct U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilizes U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringing U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
checks U بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
Recent search history Forum search
1Potential
1strong
1To be capable of quoting
1set the record straight
1Arousing
1pedal pamping
1construed
1این نوشته(پرسش خود را ارسال کنید) درست روی بخشی که فرمان جست وجو می دهد می افتد و مانع پیدا کردن معنای کلمات می شود. چه باید کرد
1meaning of taking law
1Open the "Wind Farm" subsystem and in the Timer blocks labeled "Wind1" and "Wind2", Wind3" temporarily disable the changes of wind speed by multiplying the "Time(s)" vector by 100.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com